ماه ظاهر شده است...بار دیگر آسمان و ماهش در کنار هم هستند و من محو تماشای این تصویر رویایی...
چند روزی ماه در آسمان نمی درخشید...تنهای تنها شده بود...و انگار همه به فراموشی سپرده بودندش...اما آسمان،همیشه به یادش بود...
آری،آسمان و ماهش برای هم کم یا زیاد نیستند اما بدون هم کم هستند...آنها بدون یکدیگر همچون سرمای سیبری...اما بدون برف هستند که تا مغز استخوان را منجمد می کند...و سرمای سیبری با بارش برف،همان چیزی است که همیشه به آن احتیاج دارم...
آسمان و ماهش بدون یکدیگر مانند قلمی هستند که پر از حرف است،اما دستی برای به رقص درآوردنش وجود ندارد...و من می میرم وقتی قلم می بینم و دستم از برداشتنش عاجز است...
نه...من آسمان و ماهش را بدون هم نمی خواهم...سرمای سیبری را بدون برف نمی خواهم...قلم را بدون توانایی نوشتن نمی خواهم...من فقط می خواهم که مدت ها به آسمان و ماهش خیره شوم و همه چیز را از یاد ببرم...همه چیز به جز آسمان...و ماهش...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:osulan khoda ye chizi afaride be name nazare khosusi...! payamaye tabliqo mamulan hazf mikonam.
پاسخ:goftam k mokhatabesh bayad befahme va fahmide!
مگه هرچی که یه نفر درک نکنه...بده که اون درکش نمیکنه...!
پاسخ:اشکالی نداره...بذار ملت خوشحال باشن!
پاسخ:khubo badie mozu.o bayad mokhatabe matlab tayid kone k moteasefane shoma nisti!
پاسخ:مرسی ایسپک جون...حتما سر میزنم به وبت
پاسخ:moteasefane nemitunam vared besham.